مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیهالسلام
رفت بیصبـرانه و ناگاه، کـنج قـتلگاه شد رصد با چشمِ صد گمراه، کنج قتلگاه تا که فهمیدند نور چشمهای مجتبیست تا شـدند از کُـنـیهاش آگاه کـنج قـتـلگاه زیر لب گفتند این لقمه خوراکِ حرملهست آمده یک طُعـمـه دلخـواه کـنج قـتـلگـاه بد عطش دارد! گمانم رفت سیرابش کند با سهشعبه! تا رسید از راه کنج قتلگاه کرد اصابت نیـزهها بر نوجوانیِ تنش میکشید از عمقِ جانش آه، کنج قتلگاه ضربه شمشیر را محضِ عمو، با جان خرید دستش از آرنج شد کـوتاه کـنج قـتلگاه جایِ بابایش حسن محکم در آغوشش گرفت گریه کرد و گفت «وا أمّاه» کنج قتلگاه تیرها از راهِ کتفش قصدِ قـلبش داشتند دست و پا میزد عجب جانکاه کنج قتلگاه بوسه زد یکریز غرقِ خون عمو بر صورتش شد نفـسهایش کـم و کـوتاه کنج قتلگاه در مدارِ کینۀ جنگ جمل بر خاک ریخت خـونِ ثـارالله و عـبـدالله کـنج قـتـلگـاه! |